قدس آنلاین: مجاهدتهای فرهنگیان و دانشآموزان در هشت سال حماسه دفاع مقدس فراموش شدنی نیست. این دو قشر همزمان با نبرد با رژیم بعث عراق که به نیت غارت ایران زمین تجاوزی همهجانبه را به کشور آغاز کرده بود حتی در سختترین شرایط و با کمترین امکانات از تعلیم و تعلم غافل نشدند و همین ویژگی است که به دانشآموزان، دانشجویان، معلمان و استادان حاضر در جنگ تحمیلی جایگاه ویژهای میدهد.
خیرالله پروین، دانشآموز و دانشجوی رزمندهای است که در سالهای ابتدایی جنگ به قول خودش یک پایش در مدرسه و دانشگاه و پای دیگرش در جبهههای جنگ بود تا اینکه در عملیات مطلع الفجر به اسارت دشمن درآمد و پس از ۹ سال همراه با دیگر آزادگان سرفراز به دامان خانواده و کشورش بازگشت. او حالا عضو هیئت علمی دانشگاه تهران است و در رشته حقوق عمومی تدریس میکند.
به مناسبت هفته دفاع مقدس پای صحبتهای این دانشآموز رزمنده دیروز و استاد تمام امروز نشستهایم.
استاد، از دوران دانشآموزیتان بگویید و اینکه چه شد راهی جبهههای جنگ شدید؟
من صرفنظر از اینکه در یک خانواده مذهبی و علاقهمند به اسلام به دنیا آمدهام، پیش از انقلاب از طریق بعضی از معلمان، با وضعیت آن زمان کشورمان آشنا شده بودم. مثلاً آقای سید محسن رجامند، معلم سال پنجم ابتدایی ما که خدا حفظش کند آن موقع مخفیانه از ظلم و ستم رژیم صحبت میکرد و یا آقای موسوی، دبیر اول راهنماییمان، گروهی از بچهها را که من هم جزو آنها بودم هر از گاهی به کوه میبرد و آنجا از وضعیت کشور و امام میگفت. به این شکل ما در مسیر انقلاب قدم گذاشتیم تا اینکه رژیم بعث با تحریک آمریکا و ایادیاش به ایران حمله کرد. البته این رژیم پیش از اعلام آغاز رسمی جنگ علیه ایران حملاتش را به خاک ما آغاز کرده بود و ما که در استان مرزی بودیم، گاهی میدیدیم یک پاسگاه مرزی و یا پالایشگاههای سومار و نفت شهر مورد حمله نیروهای بعثی قرار میگیرد. دلباختگی به کشور و انقلاب سبب شد در حالی که فقط ۱۶ سال سن داشتم همزمان با تحصیل در مدرسه، به عنوانی نیروهای مردمی در کنار نیروهای انقلابی قرار بگیرم. تابستان سال ۵۹ داوطلبانه برای دفاع از چاههای نفت سومار اعزام شدم. تا اینکه سال ۶۰ پس از دریافت مدرک دیپلم در کنکور سراسری برای تربیت معلم پذیرفته شدم. البته در این ایام دیگر بیشتر در خط مقدم جبهه بودم؛ حتی در گیلانغرب در بخش تبلیغات جنگ انتخاب شدم که یکی از دوستانم به نام ترک آبادی به شهادت رسید و من هم کمی بعد اسیر عراقیها شدم.
در زمان حضورتان در جبهه نقش معلم را هم ایفا میکردید و به دانشآموزان رزمنده آموزش میدادید؟
من دانشآموز زرنگ مدرسه بودم و با اینکه شهرستان کرمانشاه همواره مورد حمله هواپیماهای عراقی قرار میگرفت و حتی یکی از مدارس مورد هدف قرار گرفته و همه دانشآموزان آن شهید و زخمی شده بودند، اما از تعلیم و آموزش غافل نبودم؛ بنابراین هنگام حضورم در جبهه چون در یک گروه تبلیغاتی بودم هر از گاهی برای ارتشیها و سپاهیها کلاسهای آموزشی برگزار میکردم؛ البته بیشتر کلاسها عقیدتی بود. یعنی مثل خیلیها سعی میکردم نقش فرهنگی و علمی در مناطق جنگی کمرنگ نشود و برای نیروهای بسیجی و سربازانی که از نقاط مختلف کشور میآمدند کلاسهایی را در حد توان برگزار میکردم. نا گفته نماند دانشآموزانی که به جبهه میآمدند دو نوع آموزش را میدیدند؛ یکی آموزشهای نظامی که در اولویت نخست بود و دیگری آموزشهای علمی تا ارتباطشان با کتابها و دروس علمی قطع نشود؛ به همین دلیل گاهی داخل چادرها و سنگرها کلاسهای درس برگزار میشد. البته قصدم این بود که پس از عملیات مطلع الفجر در کرمانشاه مستقر شوم که اسیر شدم و ۹ سال در اسارت رژیم بعث عراق بودم.
چه شد که اسیر شدید؟
پس از یک سال و اندی از جنگ؛ در ۲۰ آذر ۱۳۶۰ عملیات مطلعالفجر انجام شد. من و یک گروه ۲۰۰ نفره به پشت نیروهای عراقی رفته بودیم تا آنها را مشغول کنیم اما چون از قبل عملیات لو رفته بود، به محاصره عراقیها درآمدیم و حدود ۱۶۰ نفر از بچههای گروه اعزامی شهید شدند و من و بقیه هم اسیر شدیم.
میگویند انگار آدمهای آن روزها بیشتر از سن و سالشان میفهمیدند؛ اگر ممکن است دانشآموزان روزهای جنگ و معلمان آن روزها را در دو قاب متفاوت برایمان توصیف کنید.
واقعیت این است که آن زمان مثل الان امکانات هم نبود ولی نیروهای آن موقع بهویژه معلمها واقعاً دلسوز بودند، دلبسته دنیا نبودند و به حداقلها قانع بودند. همین معلم ما آقای سید محسن رجامند برای بچهها کلاسهای تقویتی میگذاشت بدون اینکه هیچ چشمداشتی داشته باشد. شاید آن موقع کل حقوقش ۶۰۰ تومان میشد با وجود این، به دانشآموزانی که وضع مالیشان بد بود کمک میکرد. خیلی دیگر از معلمان، جلسات مذهبی و ... برگزار میکردند. دانشآموزان هم واقعاً با انگیزه، توانا، با پشتکار، مسئولیتپذیر، اهل مطالعه و معتقد به فرامین و ارزشهای اسلامی بودند. در حالی که واقعاً از لحاظ امکانات در تنگنا بودند. ما وقتی دانشآموز بودیم؛ هم درس میخواندیم و هم کارگری میکردیم تا هزینه خودمان را تأمین کنیم به همین دلیل نتایج خوبی میگرفتیم. باور کنید جنگ را همین جوانان با انگیزه اداره کردند. اما نسلهای امروزی اصلاً این گونه نیستند و همه چیز را آماده میخواهند.
از رابطه بین معلمها و شاگردان در روزهای دفاع مقدس و بهویژه در جبههها تصویری در ذهنتان باقی مانده است؟
ارتباط بسیار خوب و ارزشمندی بین دانشآموزان و معلمان برقرار بود. یادم میآید وقتی از جبهه برای آقای داعیچین، مدیر وقت مدرسه ۱۷ شهریور کرمانشاه نامه آوردم، به محض دیدن نامه، با وجود آنکه یک ماه از بازگشایی مدرسهها گذشته بود کار ثبت نام را انجام داد یا معاون مدرسه هم که فقط ۲۵ سال سن داشت، انسان وارسته و بسیار خوبی بود که ارتباط بسیار خوبی با دانشآموزان برقرار کرده بود و برای اینکه دانشآموزانی که به جبهه میرفتند از درس عقب نمانند، به آنها در درسهایشان کمک میکرد. متأسفانه این معلم وارسته توسط تیمی از گروهک منافقین شهید شد. معلمان دیگر هم از پدر برای ما دلسوزتر بودند. یعنی ارتباط ما یک ارتباط مستمر بود. بعضی از معلمها هر از گاهی ما را به خانههای خودشان دعوت میکردند. سر کلاسهای درس هم تمام انرژیشان را بهکار میگرفتند. واقعاً معلمان آن زمان نقش رهبری و هدایتگر و نقشی قوی در هدایت ما داشتند و شاید به خاطر وجود چنین معلمانی بود که پدرها و مادرها خیالشان راحت بود.
عدهای میگویند دانشآموزانی که راهی جبهه میشدند معمولاً از نظر درسی ضعیف بودند. برای این عده، شواهد و مثالهایی دارید که این ادعا را نفی کند؟
این ادعا اصلاً پذیرفته نیست. حتی من عکس این ادعا را سراغ دارم و معتقدم دانشآموزانی که از لحاظ درسی ضعیف بودند کمتر به مناطق جنگی میآمدند. اساساً دانشآموزان و دانشجویانی که حضوری پررنگ در جنگ داشتند در حوزه علمی هم توانمند بودند. مثلاً تپهای بود که یکی از پایگاههای نظامی ما در آن قرار داشت و چون دانشجویان البرزی در آنجا مستقر بودند به همین نام مشهور شده بود. حتی دانشجویانی بودند که در آمریکا و اروپا تحصیل کرده بودند و وقتی جنگ شد به جبهه آمدند و حتی اسیر شدند و در اسارت هم زبانهای انگلیسی، فرانسوی، ... را به سایر اسرا آموزش میدادند به طوری که وقتی برگشتیم بعضی از اسرا حتی سه چهار زبان زنده دنیا را بلد بودند که این اتفاق فقط به خاطر آموزشهایی بود که دانشجویان و معلمان در زمان اسارت داده بودند.
آموزشهای دوران اسارت چطور انجام میشد؟
ما در اسارت، دنبال این بودیم که وقتمان را به بطالت نگذرانیم. ارتقای علمی یکی از وظایفی بود که در این دوره برای خود احساس تکلیف میکردیم. مثلاً من به اسرا آموزش قرآن کریم میدادم. کلاسهای ما پیوسته برگزار میشد، به طوری که وقتی آزادهها برگشتند به خاطر همان آموزشهایی که دیده بودند در دانشگاهها پذیرش شدند.
به نظر شما غیر از گنجاندن مباحث جبهه و جنگ در سرفصلهای درسی (که خودش یک ضرورت است) یک معلم چطور میتواند فرهنگ جبهه و جنگ را به نسلی که با نسل روزهای جنگ تفاوتهای بسیاری دارد، منتقل کند؟
انجام این کار الان دیگر خیلی سخت شده است، اما آن اوایل تمام تلاش خودمان را میکردیم تا بتوانیم تجربیات جبهه و جنگ را به مدارس و دانشگاهها منتقل کنیم که البته اثر نیروهایی که در جنگ تحمیلی حضور داشتند در مدارس و دانشگاه روشن است، چون این نیروها سختیهای جنگ را دیدهاند و قدردان شرایط آرامش و امکانات پس از جنگ هستند، به همین خاطر خودشان الگوهایی برای خیلی از دانشآموزان و دانشجویان شدند. به هرحال افراد باید با عمل خود الگویی برای دیگران شوند. اینکه آدم در فضای علمی دلسوز باشد و سعی کند در این فضا افکار را منحرف نکند و یا هر زمان فرصت شد با نوشتن کتاب و مقالات علمی، آموزشهای لازم را به دانشآموزان ارائه کند.
چرا انتقال فرهنگ جبهه و جنگ به دانشآموزان و دانشجویان کشور سخت شده است؟
دلایل مختلفی دارد؛ به هرحال دنیا در حال رشد کردن است و از طرفی استکبار جهانی با استفاده از رسانهها و تبلیغات، فضای مجازی و ماهوارهها و... نمیخواهد صداقت و درستی در جهان نهادینه شود و مردم را ناامید میکند. از سوی دیگر وابستگی به دنیا و مادیات زیاد شده است، ضمن این جوانانی که بعد از انقلاب بهدنیا آمدهاند سختیهای آن دوره را ندیدهاند. نکته دیگر اینکه برخی از مسئولان ما نتوانستهاند آن گونه که باید به وظایف ذاتی خود عمل کنند. یعنی اثر قوی و مثبتی در عملکردشان نبوده است و همه اینها دست بهدست هم داده تا وضعیت در شرایط موجود مثل اوایل انقلاب و و زمان جنگ نباشد.
آیا آموزش و پرورش ما به عنوان نهاد تربیت رسمی کشور، توانسته است الفبای فرهنگ دفاع و مبارزه و چرایی آن را در محیطهای آموزشی تدریس کند؟
من کارهایی را که انجام شده است، انکار نمیکنم. از نظر کمّی، خوب پیشرفت کردهایم. دانشگاههای ما اوایل انقلاب فقط ۵۰ هزار دانشجو داشتند و الان بیش از ۴ میلیون دانشجو پذیرش میکنند و... اما واقعیت این است که خیلی از مسئولان ما در وزارت آموزش و پرورش شرایط را خوب درک نکردهاند، یعنی صورت مسئله را بهخوبی متوجه نشدهاند تا بتوانند پاسخ سؤالها را به درستی بدهند. از سوی دیگر افزایش فاصله طبقاتی تأثیر منفی خود را گذاشته است. از یکی از رؤسای جمهور کشورها پرسیده بودند دلیل پیشرفت کشور شما چیست؟ در پاسخ گفته بود دلیلش این است که ما برای معلمانمان احترام یک امپراتور و مصونیت یک دیپلمات را قائل هستیم و حقوق یک وزیر را به آنها میدهیم. این درحالی است که بسیاری از معلمان ما الان در پیچ و ختم اولیه زندگی گیر کردهاند و آنگونه امکانات برایشان فراهم نشده که دیگر دغدغه معیشت نداشته باشند تا تمام هم و غمشان مدرسه و دانشآموزان باشد. این مسائل اتفاق افتاده و حتی در دانشگاهها هم وضعیت این گونه است. چنین وضعیتی سبب شده معلمان و استادان ما نتوانند الفبای فرهنگ دفاع و مبارزه را در محیطهای آموزشی پیاده کنند به گونهای که نسلهای جدید نمیدانند ما چگونه توانستیم از کشور دفاع کنیم و دشمن را به ذلت بکشانیم.
در خاتمه اگر خاطرهای از روزهای دفاع مقدس دارید، میشنویم.
در دوره اسارت تعدادی از هموطنانی که به اسارت درآمده بودند کارشان چوپانی بود. افرادی که حتی الفبای فارسی هم نمیدانستند اما بعضی از دوستان و از جمله خودم مأمور شدیم به آنها آموزش بدهیم. ما برای انجام این کار با چوب، قلم درست کرده و بعد مخفیانه کارتن تهیه میکردیم و روی آن را صابون میزدیم. آن وقت روی کارتن را پلاستیک میکشیدیم و روی پلاستیک صابون میزدیم. این گونه، کارتن نقش تخته سیاه را بازی میکرد و ما روی آن مینوشتیم و آموزش میدادیم تا جایی که بعضی از اسرا وقتی به کشور برگشتند طولی نکشید که موفق شدند دیپلم بگیرند و حتی بعضی از آنها ادامه تحصیل دادند و وارد دانشگاهها شدند.
یا یادم میآید هیئتی از سازمان ملل برای بازدید از زندانها آمده و دو روز هم آنجا بود که ما در آن هنگام با اینکه خودکار و کاغذ نداشتیم کارتنها را در آب قرار دادیم و پس از چند دقیقه آنها را لایه لایه کردیم و گذاشتیم تا در آفتاب خشک شود و بعد با خودکاری که مخفیانه از عراقیها برداشته بودیم وضعیت اسرای خود و شکنجههایی را که در زندانهای عراق میشدند در ۸۰ صفحه به زبان انگلیسی توضیح و به هیئت سازمان ملل ارائه دادیم. این هیئت هم نامه ما را در سازمان ملل قرائت کرد، آن وقت صدام مجبور شد طارق عزیز، وزیر امور خارجه خود را به سازمان ملل بفرستد و بگوید چون تجربه نگهداری اسرا را نداشتهاند این اتفاقات رخ داده است و قول داد دیگر از این اتفاقات نیفتد. البته بعد نه اینکه خیلی رفتارشان بهتر شده باشد اما آن گزارش تأثیرگذار بود چون پس از آن رفتار عراقیها به شدت گذشته نبود.
انتهای پیام/
نظر شما